خلوت

قدیما خیلی تو خودم بودم دلم میخواست ساعتها شعرای سهرابو‌بخونم و تو مفهومش غرق شم هیچ چیزی جز خوشنویسی و شعر باهاش حالم خوب نبود تا اینکه خانواده تصمیم گرفتن من ازدواج کنم بعد ازدواج دیگه خوش‌نویسی و شعر هم مثل قدیم حالمو خوب نکرد.

انگار دیگه اون آدم سابق نمیشی.

اون آدمی که میتونست ساعتها با خودش خلوت کنه بدون اینکه اذیت بشه.

انگاری وقتی آدما میان تو خلوتت خلوتت خلوت تر میشه خالی تر میشه.

نمیدونم چرا وقتی آدما می‌خوان برن میان؟

از وقتی رفتی من از آدما میترسم.

به هیچکس نزدیک نمیشم چون میترسم بره.

من نمیخوام ازین تنهاتر شم.

خلوتم اصلا قد و قواره تنم نیست.

♥ یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 8:26 توسط تنهاترین معلم

ادامه تولد

امروز یکی از شاگردام و مدیرم برام مدرسه کادو آورد.

پنج نفر از شاگردامم امشب به هوای کلاس اومدن دوباره کیک و کادو آورده بودن و انصافا هدیه های امسال همه عالی بود.

خلاصه که پرونده تولد منم امشب بسته شد.

امیدوارم کسی دیگه نخواد ادامه بده

واقعاً دیگه طاقت ندارم ادای سورپرایز شدن دربیارم.

♥ شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 22:0 توسط تنهاترین معلم

اسم

لطفاً توی این وبلاگ با اسم یکی رهگذر یه بنده خدا یه دوست و هر اسم عمومی دیگه ای پیام ندین چون هیچ جوابی دریافت نمیکنین. اگه اسمتونو دوست ندارین یا فکر میکنین از اسم شما فقط یه دونه تو دنیاست که با گفتنش همه میشناسنتون یه اسم مستعار بذارین مهم نیست چی فقط اگه مثل محمد و فاطمه خیلی تکراریه یه پسوندی پیشوندی بذارین که شناخته شین. ممنون از همکاریتون.

♥ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 22:2 توسط تنهاترین معلم

باز تولد

امروز همه خونه مامان ظهر جمع بودیم بخاطر تولد من.

البته کسی رسمی نگفته بود که سورپرایز شم و خب واقعاً سورپرایز شده بودم چون هیچ کس با هیچکس هماهنگ نکرده بود اولش خواهر بزرگم رسید من با چایی براش از کیکی که شب گذشده خواهر دیگم آورده بود آوردم وقتی کیکو دید خیلی ناراحت شد بعد یه ربع کادوشو داد فکر کرده بود بقیه نمیان.کیف خریده بود و انصافا کیف خوشگلی بود.

بعد اون خواهر قبل من اومد اونم برام کفش خریده بود و هدیه شو داد فکر کرد همه دادن و آخرش برادرم با یه کیک بزرگ اومد خیلی سورپرایز شدم چون اونا قرار بود ظهر بیان ولی چون همگی روزه بودن نیومده بودن و تصمیم گرفته بودن یه جوری بیان افطار اونجا باشن.

خلاصه که تولد بامزه ای شد.

و واقعاً هم سورپرایز شدم چون خیلی ریخت و پاش و بدون هماهنگی بود.

امیدوارم فردا شاگردام نخوان سورپرایزم کنن.

واقعاً دیگه حالم از کیک بهم میخوره.

راستی فکر نمی‌کردم اینقد محبوب دلها باشم تو خانواده.دستشون درد نکنه.

♥ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 21:24 توسط تنهاترین معلم

خونه امن

به فکر احمقانه دیشب مغزمو بهم ریخت اصلا نتونستم درست بخوابم.

الانم با سردرد بیدار شدم.

باید برگردم خونم تا به آرامش برسم.

خداروشکر که خونم یه مکان امن و راحت برا خودم و بچه هامه.

♥ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 10:3 توسط تنهاترین معلم

شب تولد

امروز خواهرم منو دعوت کرده بود خونش که سورپرایزم کنه ولی من بخاطر اینکه مامانم میخواست روغن جوشی درست کنه نرفتم و کلی خورد تو پرش و اومد خونه مامانم و کلی سورپرایز شدم چون اصلا یادم رفته بود که تولدمه.

خلاصه اینجوری شد.

بلاخره رفتم امشب برا بچه ها پتوی عروسکی خریدم و دوتیکه لباس.

شب هم خونه هیئت فامیلی دعوت بودیم دعای کمیل بود آخرشم به مولودی ختم شد و کلی شیرینی شکلات و جشن و خوش گذرونی.

جاتون خالی شب خوبی بود.

♥ پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 23:44 توسط تنهاترین معلم

برای یکی

یکی که نمیدونم کی هستی.

برای من اینکه یه نفری که نمیشناسم بهم تولدمو تبریک بگه چه جذابیتی می‌تونه داشته باشه.

اگه دوست داری بمونی لطفاً آدرس وبلاگتو بده یا حداقل اسمتو بگو.

اینجوری واقعاً آزار دهنده اس.

پانوشت: بزرگوار حداقل نظراتو خصوصی نذار یه جا بذار جواب بدم.

♥ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 16:19 توسط تنهاترین معلم

تولد

این ماه ماه عجیبه جمعه تولدمه و دیشب دوتا کادو گرفتم از اول ماه این هشتمین کادوییه که میگیرم

♥ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 12:42 توسط تنهاترین معلم

عشق کلاس

همیشه نظرم این بوده که وقتی زیاد با بچه ها کلاس داشته باشی تکراری میشی و از چشم بچه ها میفتی.

ولی برام جالبه که با اینکه من به جز یه روز هرروز با بچه ها کلاس دارم وقتی یه تایمی جابجا میشه من به جای یه معلم دیگه میرم بچه ها خوشحال میشن.

عجیبه واقعا.

ریاضی که همیشه جزو درسای حال گیر برا بچه هاست تو مدرسه ما طرفدار داره.

این خیلی باعث خوشحالی منه.

فقط چیزی که نگرانم می‌کنه اینه که بچه ها فکر می‌کنن عاشق ریاضی شدن میرن رشته ریاضی وگیر میکنن.

امسال هفت هشت تا از شاگردای خودم که باهاشون دبیرستان هندسه دارم واقعاً موندن تو ریاضی.

من خیلی تلاش کردم حالیشون کنم که ریاضی فقط همین درسا نیست ولی توجیه نشدن و رفتن ریاضی.

♥ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 9:45 توسط تنهاترین معلم

تنهایی

افسرده شدم تو خونه.

همش خونه.

دلم پوسید.

♥ یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 17:29 توسط تنهاترین معلم

شاد کوفتی

قول میدم ازین دوران به عنوان سیاه ترین دوران تاریخ یاد بشه.

عذاب آدما با فشار روحی روانی

آنلاین درس دادن توی فضای شاد که حتی پیام درست ارسال نمیشه عین عذاب قبر میمونه.

وقتی شعور ندارن اول بسترو فراهم کنن بعد توقع داشته باشن که بچه ها همکاری کنن.

واقعاً روانی کردن با این شاد لعنتی.

بابا منی که وقتی نرم حقوق نمی‌گیرم چرا باید زور بهم بگن نمیخوام توی شاد درس بدم.

اعصابم نمی‌کشه.

♥ شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 10:13 توسط تنهاترین معلم

کلاس مجازی لعنتی

خواب موندم برا کلاس مجازی نه اینکه خواب باشم ساعتا رو اشتباه گرفتم راهنمایی و دبیرستانو الانم مدیر زنگ زد عصبانی گفت عصر جبرانیشو بذارم

خیلی ظلم بود برا منی که اینقد از جون مایه میذارم.

حالا پیش میاد دیگه بچه که زدن نداره

♥ شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 10:5 توسط تنهاترین معلم

ازدواج مجدد

یه سوالی می‌خوام بپرسم لطفاً اگه تجربه ای در نزدیکانتون دارین بگین.

ازدواج مجدد آره یانه؟

می‌خوام بدونم اونایی که مجدد ازدواج کردن پشیمون نیستن.

♥ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 12:34 توسط تنهاترین معلم

چه خبره

چه امروز سوت و کوره!!!

از بیکاری بعد پنج سال رفتم پروفایلمو آپدیت کردم.

♥ پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 11:49 توسط تنهاترین معلم

اخلاق من اینطوریه

می‌خوام خودمو توضیح بدم شاید شمام مثل من باشین.

من یه سری اخلاق دارم که با بقیه متفاوته من خیلی دوسشون دارم و ازش لذت میبرم ولی شاید یکی رو اذیت کنه.

یکی از اخلاقام اینه که نباید غذای اضافه بیشتر از یه روز تو یخچال بمونه بیشتر از اون بهم انرژی منفی میده و خارجش میکنم.

هر ظرفی که یه سال استفاده نکنم یا خوراکی ای که چند ماه بمونه حتی خشک باشه مثل حبوبات و چای و قند هم میدم به کسی.

اگه یه لباسی رو یه سال نپوشم میندازم بره حتی اگه گرون خریده باشم.

حداقل هرماه دکوراسیون خونه رو عوض میکنم حتی جای تخت و کمدارو.

هرروز خونه روطی میکشم جاهایی که سرامیکا دیده میشه.

خیلی کم گردگیری میکنم و همیشه آرزوم اینه که وسایل گرد و خاک نگیرن.

از گاز تمیز کردن خیلی خیلی بدم میاد.

وقتی یه چیزی آخرشه حتی اگه یه ادکلن گرون قیمت هم باشه دلم میخواد زودتر تموم شه بندازم بیرون تا خونه خلوت شه.

عاشق گل و گلدونم و همه جای خونه سعی میکنم گلدون طبیعی بذارم.

دوست دارم دکوراسیون متفاوتی بچینم تا خونم خاص باشه مثلا فضاسازی میکنم تو خونه.

هرشب قبل خواب حتماً خونه رو مرتب میکنم تا حدود قابل قبولی بعد می‌خوابم.

خلاصه که این کارا هم منو سرگرم میکنه هم بهم انرژی میده برا همین دوسشون دارم.

شما چه اخلاقی دارین که خاصتون کرده؟

♥ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 17:27 توسط تنهاترین معلم

دوست وبلاگی

تو یک ماهی که گذشت دوستای وبلاگی رو از دست دادم که میتونم بگم به خاطر اونا وبلاگ می‌نوشتم ولی بعد رفتنشون خیلی چیزا یاد گرفتم و اولیش این بود که برای خودم زندگی کنم.

اینکه کی تور‌و بخونه اصلا مهم نیست مهم اینه تو با نوشتن خالی میشی.

♥ یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 20:45 توسط تنهاترین معلم

نگو

حالم خوب نیست.

هرچی تلاش میکنم زندگی سالمی داشته باشم نمیشه یعنی نمیذارن.

چرا مردای متاهل اینقد بی تعهد شدن.

نمی‌فهمین وقتی به یه نفر ابراز علاقه می‌کنین چقد ذهنشو بهم میریزین؟

حالم خوب نیست.

خستم ازین وضعیت...

♥ سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 15:40 توسط تنهاترین معلم

تو بگو

آیا عشق وجود داره؟

♥ شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 23:54 توسط تنهاترین معلم

در جواب رهگذر

رهگذر عزیز

آدم با کسی رفیقه که اسم و آدرسی ازش بدونه.

دوستی ای که نه من اسمتو می‌دونم نه رسمتو بلدم اسمش دوستی نیست.

همون رهگذر شاید بهترین رابطه برای ما باشه.

پا نوشت: ممنون فهمیدم کی هستی دوستی ما خراب نشده چون من دیگه ازت ناراحت نیستم فقط خوبی هات یادمه.

اگه مایل به ادامه دوستی مون هستی آدرس وبلاگ بذار و با اسم خودت ادامه بده وگرنه کلا نباش.

♥ پنجشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 23:2 توسط تنهاترین معلم

تولد

امسال سال خیلی خوبیه.

تولد من درست از شب قبل ورود به بهمن شروع شد با یه سورپرایز از طرف یکی از شاگردام که با کیک و کادو اومد خونه با مامانش و واقعاً سورپرایزم کرد.

بعد اون دوتا طلبکار که پنج و اندی ازم میخواستن طلبشونو بخشیدن رو حساب تولدم و گفتن میخواستن تو همین مایه ها یه چیزی برام بخرن.

امروز هم دانش آموزام رفته بودن راهیان نور که برا من سوغاتی آورده بودن.

اصلا ازشون توقع نداشتم.

یکیشون برام ساعت خریده بود و اون یکی دستبند.یکیشونم گفت که با اون یکی تو مدرسه بهم میده.

هنوز چهار پنج روز از بهمن گذشته و من امروز پنجمین هدیه مو گرفتم

داره ماهم شگفت انگیز میشه.

فقط امیدوارم بچه ها تولد نگیرن تو مدرسه که ازین که الکی نشون بدم دارم سورپرایز میشم متنفرم.

♥ پنجشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 16:46 توسط تنهاترین معلم