تعطیلات

خداروشکر داشتم میمردم بخاطر امتحانات نوبت اول دو هفته تعطیل شدیم راحت شدیم.

حالا مراقبت رفتن و اومدن خسته کننده نیست تنوعه.

خداروشکر واقعاً وقت میکنم کارای عیدمو بکنم چون قبل عید ماه رمضونه جون ندارم

♥ شنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 14:3 توسط تنهاترین معلم

روز مادر مبارک

روز مادرو به خودم که بعد مادرم قوی ترین مادری هست که میشناسم تبریک میگم.

خیلی به خودم افتخار میکنم که از بعد فوت همسرم به حرف خانواده همسرم گوش نکردم و مشهد نرفتم و زندگی خودمو ساختم.

خداروشکر به خاطر عقلی که بهم داد که باعث پیشرفت تو زندگیم شد.

خدایا بی نهایت ازت ممنونم که از هر مادری مهربون تری

♥ چهارشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 17:3 توسط تنهاترین معلم

هدف

بعد پنج شیش بار آزمون شرکت کردن امسال کارت ورود به جلسه مو نوشتم آخرین کارت ورود به جلسه پوشه مطالبی که میخوندمم زدم یک قدم تا قبولی.

امسال قبول شدمو به یکی دیگه از هدفام رسیدم.

دیروز یکی از همکارارو دیدم گفت شب افطاری پارسال که حرف آزمون بود یادمه گفتی اگه نیروی ریاضی بخوان من که صددرصد قبولم کی بهتر از ما می‌گفت فکر نمی‌کردم جدی بگی.

با خودم گفتم خداروشکر ضایع نشدم.

خلاصه که هربار یه هدفی دارم عوض کردن خونه مامان بابام به یه خونه درست درمون که آرزوی بچگیم بود هم امسال برآورده شد.

اینم کار خودم.

انگار امسال سال آرزوهای منه.

هدف سال بعدم خرید ماشینه.البته هدفایی مث خرید تلویزیون و میز تلویزیون برای مامانم هم هست که مهم تره.

حالا تا خدا چی بخواد.

♥ شنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 21:38 توسط تنهاترین معلم

بامداد خمار

این روزا که سریال بامداد خمار اومده انگار چنگ انداخته تو دوران نوجوونیم خوب یادمه وقتی که این کتاب تازه اومده بود و با بچه ها می‌خوندیم چه ذوقی برای پایانش داشتیم حیف که چه تلخ تموم شد.

دیشب چند قیمتشو دیدم و تو ذهنم کاویدم که آیا رحیم توی رویاهای من هم همین شکلی بود یا محبوبه نمی‌دونم ولی یه چیز خوب یادمه صدای نفس های محبوبه وقتی رحیمو میدید همین شکلی بود...

♥ شنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 11:24 توسط تنهاترین معلم

سرنوشت

میگما شاید منم مثل پرویز شاپور که تو دوره خودش کلماتور بود و بعد ها جدی تر گرفته شد بعدها ازم به عنوان اولین نفری که توی کلاسش ریاضی رو با شوخی و خنده درس میداد یاد بشه.

کسی که برای مسابقات ریاضیش بچه ها سرودست می‌شکستن.

جدا اگه آدما جای خودشون قرار می‌گرفتن شاید اون روشی که توی دانشگاه برای درس شبکه ها دادم و به قول استادم یه روش خیلی جدید و کوتاه محسوب میشد اسم منو تو علم زنده نگه می‌داشت .

نمی‌دونم خلاصه اینکه من هرجا بودم مفید بودم و تمام تلاشمو برای بهتر شدن زندگی اطرافیام کردم و برای بهتر شدن دنیا.

اونقدر زیستم که بشه یه کتاب پر محتوای خوب ازش در آورد.

آدمی که با سختی ها جنگید و کم نیاورد و راه ساخت.

نمی‌دونم دخترای من این روحیه جنگجو و قوی بودنو از من یاد گرفتن یانه.

و امیدوارم این پست رو کسی نخونه.چون اگه اولین بار اومدنش به وبلاگم باشه قطعا ازین همه خودستایی حالش بد میشه ولی اگه بدونه به من چه روزایی گذشته و من کم نیاوردم برای این پست به من حق میده که به خودم افتخار کنم.

♥ پنجشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 7:28 توسط تنهاترین معلم

کجایی پس

یادتونه یکی بود اینجا فحش میداد مدام و دری وری می‌گفت چند وقتیه نیست حقیقتش نگرانشم.

امیدوارم هرجا هست حالش خوب باشه.

♥ سه شنبه چهارم آذر ۱۴۰۴ ساعت 19:56 توسط تنهاترین معلم

ازدواج

احساس میکنم باید به مقوله ازدواج فکر کنم.

بچه ها زودتر از چیزی که فکر کنی بزرگ میشن و تنها میمونی.

دلم نمی‌خواد بعد ازدواجشون تنها بشم.

کاش یه آدم درست سر راهم قرار بگیره.

من از رابطه های مجازی متنفرم

♥ یکشنبه دوم آذر ۱۴۰۴ ساعت 23:44 توسط تنهاترین معلم

شروع جدید

فردا اولین جلسه کلاسای دانشگاس شونزده هفته پنج شنبه ها کلاس داریم دلم تنگ شده برا کلاس درس.

فردا روز قشنگیه

♥ پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴ ساعت 1:30 توسط تنهاترین معلم

حال این روزا

دیشب جلسه اولیا و مربیان بود و چقدر خوشحال کننده بود که خانواده ها با روی باز میومدن پیش من.حتی مادری که من پارسال خیلی بد ترکونده بودمش چون دخترش دل به درس نمی‌داد اومد با روی باز و من بخاطر اون رفتار ازش عذرخواهی کردم چون واقعاً به اون ربطی نداشت.

امروز صبح معاون مدرسه کلی تعریف کرد که دیروز مادری نبوده که ازت تعریف نکنه خوش به حالت اینقدر خانواده ها دوست دارن و این داستانا.

خدارو واقعا شکر کردم و این خوشحالی وقتی دو چندان شد که عصر یه مدرسه دولتی جدید بودم و حسابدار مدرسه منو رسوند و در راه گفت چقدر خوبه که اینقدر بچه ها دوستت دارن و با اشتیاق میان سر کلاست با اینکه ریاضی اصلا دوست ندارن و انسانی هستن.

ممنونم ازت خدای خوبم.

ممنون که اینقدر مهربونی و هوامو داری.

منم سعی میکنم مث تو مهربون باشم.

♥ دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 15:55 توسط تنهاترین معلم

شرح حال

سلام دوستان

شرمنده که این روزا خیلی دیر جواب میدم و نیستم.

راستش از وقتی رسمی شدم مدرسه نمونه دولتی درس میدم و کارم خیلی سخته دوازدهم تجربی بهم دادن و این کارو سخت تر می‌کنه.

از یه طرفم تمام دهما رو به من دادن که اصلا کلاس یک دست نیست بچه های روستا پایه شون بسیار ضعیفه و این سختی کارو دو چندان می‌کنه.

امسال ریاضی دهم تجربی ریاضی دهم انسانی ریاضی هندسه دهم ریاضی هندسه یازدهم ریاضی دوازدهم تجربی دوازدهم انسانی و هندسه یک و دو مدرسه امام حسین و هشتم و نهم هم که المپیادشون از قبل باهام بوده و هیچی وقت ندارم سر بخارونم.

دیروز باید نمرات هندسه یک و دو رو می‌فرستادم و فراموش کردم حسابی از دستم شاکین.

دعا کنین کم نیارم.

این کلاسای ضمن خدمت کمر مارو شکست

♥ جمعه نهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 9:53 توسط تنهاترین معلم